غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود: تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی. همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او. صائب (از آنندراج). - نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن. - نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن: خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند. خاقانی
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود: تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی. همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او. صائب (از آنندراج). - نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن. - نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن: خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند. خاقانی